زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
پرچمت افتاد و این قصه توانم را گـرفت جسم پر خون تو نــور دیدگــانم را گرفت دست بی رحمی میانِ ابروانت را شکافت با عـمودت بر زمین زد آسمانم را گرفت کاسه ها از دست ها افتاد یک یک بر زمین مشک افتــاد و امیــد کـودکــانم را گرفت اربــاً اربا دیــدن اکبــر امــانــم را بُــرید قطعه قطعه دیـدن عباس جــانم را گرفت ای الــهی بـشـکـنـد دست حکیم ابن طفیل کاین چنین از من علمدار جوانم را گرفت تا که خواباندم عمود خیـمه ات را بر زمین ترس از سیـلی وجود دختــرانم را گرفت قبل از این سمت حرم دشمن نگاه چپ نکرد وای بر زینب که دشمن پاسبانم را گرفت ای بــرادر دشمن تو با گــرفتــن از منـت اذن مـرکب تاختن بر استخـوانم را گرفت بی برادر ماندن آخر حـاصلش این میشود نیزه خوردم بی هوا و خون دهانم را گرفت گوشه ای از نیزۀ دشمن لبــم را پاره کرد گوشه ای از نیزه، دندان و زبانم را گرفت |